درحال بارگذاری ....
به مد روز خوش آمدید.وارد یا عضو شوید کاربرگرامی شما اکنون در مسیر زیر قرار دارید : حکایت «مردم آزار»

حکایت «مردم آزار»

تاریخ ارسال پست:
جمعه 25 فروردین 1396
نویسنده:
محمد
تعداد بازدید:
669

حکایت «مردم آزار»

حکایت «مردم آزار»

 

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد درویش را مجال انتقام نبود.

 

سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد.

 

درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت.

 

گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی.

 

گفت من فلانم و این همان سنگست که در فلان تاریخ بر سر من زدی.

 

گفت چندین روزگار کجا بودی گفت از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.

کلمات کلیدی

حکایت «مردم آزار»

مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
کد امنیتی رفرش